در امتحان پايان ترم دانشگاه پرستاري استاد ما سوال عجيبي مطرح كرده بود من دانشجوي زرنگي بودم و داشتم به سوالات به راحتي جواب مي دادم تا به آخرين سوال رسيدم نام كوچك خانم نظافتچي دانشگاه چيست ؟
سوال به نظرم خنده دار مي آمد در طول چهار سال گذشته من چندين بار اين خانم را ديده بود ولي نام او چه بود ؟!
من كاغذ را تحويل دادم در حالي كه آخرين سوال امتحان بي جواب مانده بود پيش از پايان آخرين جلسه يكي از دانشجويان از استاد پرسيد :
استاد منظور شما از طرح آن سوال عجيب چه بود؟
استاد جواب داد : در حرفه شما افراد زيادي را خواهيد ديد همه آنها شايسته تو جه و محبت شما هستند بايد به انها محبت كنيد .
حتي آگر اين محبت فقط يك لبخند يا يك سلام دادن ساده باشد
من هر گز آن درس را فرا موش نخواهم كرد !
اين داستان بر گرفته از كتاب لياقت عشق بود
:: برچسبها:
داستان کوتاه ,